نکاتی از المیزان سوره مبارکه غافر
- بیان آیات [اشاره به مطالبى که سوره مبارکه مؤمن متضمن است]
- این سوره پیرامون بلندپروازیهاى کفار، و جدالشان به باطل به منظور از بین بردن حقى که بر آنان نازل شده، سخن مىگوید، و لذا مىبینیم که آیات آن یکى پس از دیگرى متعرض جدال آنان، و پاسخ دادن به جدالشان مىشود، یک جا مىفرماید:" ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ"، جاى دیگر مىفرماید:" الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً"، باز هم مىفرماید:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ".و با این تکرار، سورت استکبار و جدال آنان را از راه به رخ کشیدن عذابى که امم گذشته به جرم تکذیب گرفتار آن شدند مىشکند، و به همین منظور عذابهاى خوار کنندهاى را که خدا به ایشان وعده داده، با ذکر نمونهاى از آنچه در آخرت بر سرشان مىآید خاطر نشان مىکند. و سخنان باطلشان را با حجتهایى که گویاى
- " حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ"
- در بین صفات خداى تعالى دو صفت" عزیز" و" علیم" را اختصاص به ذکر داد: سوره مورد بحث از آنجا که پیرامون انکار منکرین و جدال آنان در پیرامون آیات خداست. و اینکه جدالشان جاهلانه و جدال به باطل است، و چون جاهلند خیال مىکنند که جدالشان عالمانه است، و به همین جهت به خود مىبالند که چه خوب احتجاج مىکنند هم چنان که قرآن کریم این بالیدنشان را در آخر همین سوره چنین حکایت کرده:" فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" «3» و نیز از فرعون حکایت کرده که در باره حضرت موسى به قوم خود گفت:" إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ" «4» و نیز به ایشان گفته:" ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ" «5».
بدین جهت سوره را با دو نام" عزیز" و" علیم" افتتاح کرد تا اشاره کرده باشد به اینکه این کتاب که بر آنان نازل شده، از ناحیه کسى است که عزیز على الاطلاق است و هیچ غالبى بر او غلبه نمىکند تا بترسد دشمنان بر آن کتاب غالب شوند و به خاطر اوهام و خرافاتى که دارند، از پذیرفتن آن استکبار کنند. و نیز او" علیم" على الاطلاق است، و علم او آمیخته با جهل و ضلالت نیست، پس جدال به باطل کفار نمىتواند تاب مقاومت در مقابل دین حق را بیاورد، دین حقى که آن را با حجتها و براهینى روشن بیان کرده است.
- " غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ"
- اینکه در جمله" غافِرِ الذَّنْبِ" و جمله" قابِلِ التَّوْبِ" مطلب را در قالب اسم فاعل آورده بعید نیست که براى این بوده که بر استمرار تجددى دلالت کند، چون مغفرت و قبول توبه از صفات فعلیه خداست، و خداى تعالى همه روزه و لا یزال گناهانى را مىآمرزد و توبههایى را قبول مىکند.
- مجموع" غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ" به منزله یک صفت است و یک رفتار خدا با بندگان گنهکار را افاده مىکند و آن این است که ایشان را مىآمرزد، چیزى که هست گاهى با توبه، و گاهى بدون توبه و با شفاعت.
- o کلمه" طول"به معناى انعامى است که مدتش طولانى باشد. پس معناى" ذو الطول" با معناى" منعم" یکى است. و هر دو از اسماى حسناى الهى است، و لیکن ذو الطول اخص از منعم است، چون تنها نعمتهاى طولانى را شامل مىشود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى کوتاه مدت را.
- در آیه مورد بحث بعد از کلمه" علیم" اسماى چهارگانه" غافِرِ الذَّنْبِ"،" قابِلِ التَّوْبِ" و" شَدِیدِ الْعِقابِ"، و" ذِی الطَّوْلِ" را آورد، تا اشاره کرده باشد به اینکه اساس تنزیل این کتاب که مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است، مبنى بر آن حقایقى است که مضامین این اسما اقتضاى آن را دارد.
- توضیح اینکه: عالم انسانى در عین اینکه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى یک عالم است و همه انسانها در آن مشترکند و همه از نعمتهاى مستمر و متوالى او در طول زندگى دنیا برخوردارند، لیکن از حیث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوع انسانند: یکى سعید و یکى دیگر شقى و خداى سبحان به جزئیات و خصوصیات خلقش عالم و آگاه است و چگونه ممکن است عالم نباشد؟ و حال آنکه او خالق آنها و فاعل آنهاست و مخلوقات فعل اویند. و مقتضاى" غافِرِ الذَّنْبِ" و" قابِلِ التَّوْبِ" بودن خدا، این است که هر فردى را که لیاقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بیامرزد و توبهاش را قبول کند، و مقتضاى اینکه او" شَدِیدِ الْعِقابِ" است، نیز این است که هر کس را که مستحق عقاب است عقاب کند. ناگزیر مقتضاى این معنا آن است که مردم را به سوى صراط سعادت هدایت فرماید، هم چنان که خودش فرموده:" إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى" «1» و نیز فرموده:" وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ" «2»، تا در نتیجه مردم به دو دسته تقسیم شوند، و سعید از شقى، و مهتدى از گمراه جدا گشته، آن را ترحم و این را عذاب کند.
پس تنزیل کتاب از ناحیه خداى عزیز و علیم اساسش مبنى بر علم محیط خدا به خلقش مىباشد، او مىداند که خلقش محتاج به دعوتى هستند، تا به وسیله آن دعوت قومى هدایت یافته و قومى دیگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتیجه او قومى را بیامرزد و قومى دیگر را عذاب کند.
و نیز او مىداند که خلقش به دعوتى نیازمندند، تا به وسیله آن نظام معاششان در دنیا منتظم گشته و از طول و انعام او برخوردار گردند و بعد از دنیا هم در دار قرار از برکات آن دعوت منتفع شوند
پس شان کتابى که او نازل کرده چنین شانى است، کتابى که او با علم خود نازل کرده، علمى که آمیخته با جهل نیست، کتابى است بر حق که با هیچ باطلى آمیخته نیست، چنین کتابى چگونه ممکن است با تکذیب مشتى جاهل و کوتهبین باطل گردد، مشتى افراد ظاهربین که از زندگى دنیا چیزى جز ظاهر آن نمىدانند و مىخواهند با جدال باطل حق را از بین ببرند
- " لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ"- در اینجا ذکر کلمه توحید" لا اله الا اللَّه" براى آن است که به وجوب پرستش خداى یگانه اشاره کرده باشد تا دعوت دینى که با تنزیل کتاب آغاز شده، بى اثر و لغو نباشد و بعد از کلمه مزبور مساله بازگشت تمامى مردم به سوى خدا، یعنى مساله معاد را ذکر کرد، تا به این نکته اشاره کند که اصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ایمان به کتاب و پیروى آن است چون اعتقاد به روز حساب باعث مىشود که مردم در بین خوف و رجا قرار گیرند، خوف از عذاب، و امید به ثواب که هم آن انسان را به عبادت وامىدارد، و هم این.
- " ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ"
- بعد از آنکه تنزیل کتاب را ذکر فرمود و به حجتى باهره بر حقانیت آن اشاره نمود، حجتى که از صفات کریمه مذکور در دو آیه قبل استفاده مىشد و مىفهمانید که قرآن کریم به علم خدا نازل شده که آمیخته با جهل نیست و به حق نازل شده، حقى که هیچ باطلى نمىتواند آن را از بین ببرد، اینک در این آیه متعرض حال کسانى شده که با جدال به باطل مىخواهند با حجتهاى حق مقابله کنند و بدین منظور به طور اشاره مىفرماید: اینطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمىافتند و خدا از ایشان غافل نیست، چون همان طور که کتاب را نازل کرده تا مظهرى براى دو نام" غافِرِ الذَّنْبِ" و" قابِلِ التَّوْبِ" فراهم گشته، جمعى را بیامرزد، و توبهشان را بپذیرد، همچنین آن را نازل کرد تا مظهرى براى نام" شَدِیدِ الْعِقابِ" محقق گردد، و اهل عقابى باشد تا عقابش کند، پس پیامبر نباید از جدال آنان ناراحت شود و از حال و وضعى که در آنان مشاهده مىکند مغرور نگردد و فریب نخورد.
- o پس اگر فرمود" ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ" و نفرمود" ما یجادل فى القران"، براى این است که جمله دلالت کند بر اینکه جدالى که کفار مىکنند جدال در حق است که آیات بدان جهت که آیاتند بر حق بودن آن دلالت دارند. علاوه بر این، طرف مقابلشان در این جدال شخص رسول خدا (ص) است که او نیز به حکم آیات به سوى حق دعوت مىکند. پس معلوم مىشود که جدالشان براى از بین بردن حق است، نه براى دفاع از حق.
- · " رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً ..."-
- o این جمله حکایت متن استغفار ملائکه است، ملائکه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت و علم ستودهاند، و اگر در بین صفات خداوندى رحمت را نام برده و آن را با علم جفت کردند، بدین جهت است که خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مىکند و با علم خود احتیاج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخیص مىدهد.
- " وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ"-
- این جمله عطف است بر محل ضمیرى که در جمله" ادخلهم" است، و مراد از" صلاحیت"، صلاحیت براى داخل بهشت شدن است. و معناى جمله چنین است: پروردگارا و هر کس از ایشان و پدران و همسران و فرزندان ایشان که صلاحیت داخل شدن بهشت را دارند، داخل بهشتهاى عدن بفرما.
- o این نکته از سیاق آیات به خوبى معلوم است که استغفار ملائکه براى عموم مؤمنین است و نیز معلوم است که مؤمنین را دو قسمت کردند: یکى آن مؤمنینى که خودشان توبه کرده و راه خدا را پیروى کردند که خدا هم وعده جنات عدن به ایشان داده. و قسم دوم آن مؤمنینى که خودشان چنین نبودهاند و لیکن صلاحیت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائکه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.
- از این تقسیم برمىآید طایفه اول اشخاصى هستند که در ایمان و عمل کاملند، چون مقتضاى حقیقت معناى" لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ" همین است، لذا اول این طایفه را ذکر کردند و از پروردگار خود خواستند تا ایشان را بیامرزد و وعده بهشت عدنى که به ایشان داده در حقشان منجز فرماید و طایفه دوم در مقام و منزلت پایینتر از طایفه اولند. کسانى هستند که ایمان و عمل صالح خود را به حد کمال نرساندهاند و ایمانى ناقص و ضعیف دارند و عملى زشت. ولى به طایفه اول منسوبند، یا پدر و یا فرزند و یا همسر آنهایند لذا سپس این طایفه را ذکر کرده و از خداى تعالى درخواست کردهاند که این طایفه را هم به طایفه اول کاملین در ایمان در جنات عدن ملحق نموده، و از بدىها حفظشان فرماید. بنا بر این بیان، آیه شریفه مورد بحث در معناى آیه" وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ" «1» خواهد بود، با این تفاوت که آیه مورد بحث دامنه شمولش وسیعتر است، چون شامل پدران و همسران نیز مىشود، به خلاف آیه سوره طور که تنها شامل" ذریات" مىشود، و از نظر دیگر نیز وسیعتر است، چون در آیه سوره طور ایمان ذریه قید شده و در آیه مورد بحث صلاحیت ذریه و آبا و ازواج، و صلاحیت اعم از ایمان است.
- " إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ"-
- ملائکه این جمله را آوردند تا درخواستهاى خود را تعلیل کنند، چیزى که هست، مقتضاى ظاهر کلام این بود که بگویند:" انک انت الغفور الرحیم" چون مغفرت و رحمت خدا را درخواست کرده بودند، لیکن به جاى آن گفتند:" عزیز الحکیم"، و این بدان جهت است که در آغاز مسألت خود، خدا را به رحمت و علم ستوده بودند، و لازمه سعه رحمت یعنى عموم اعطا این است که هر چه بخواهد و به هر که بخواهد عطا کند، و کسى جلوگیرش نباشد، و این همان" عزت" است، چون عزت هم به همین معنا است که قدرت بر اعطا و منع داشته باشد.و لازمه سعه علم او و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات این است که علم او به تمامى اقطار و نواحى فعل خودش نافذ باشد و در هیچ جهت جهل نداشته باشد و لازمه داشتن چنین علمى این است که هر عملى مىکند متقن و از هر جهت درست باشد و این همان حکمت است.پس اینکه فرمود:" إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ" در معناى شفیع قرار دادن سعه رحمت و سعه علم خداى تعالى است که در آغاز درخواست خود، به عنوان زمینه چینى براى بیان حاجت یعنى آمرزش و بهشت ذکر کرده بودند.
- و از این آیات که مشتمل بر دعاى ملائکه و درخواست ایشان براى مؤمنین است دو نکته استفاده مىشود:
- § اول، رعایت ادبى است که ملائکه در دعاى خود کردهاند و قبل از درخواست حاجت، خداى عزیز را حمد و ثنا گفتهاند و علاوه بر این، از اسماى حسناى او اسمایى را که مناسب با درخواستشان بوده شفیع قرار دادهاند.
- § دوم اینکه، درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت کردهاند و این معنا یعنى ذکر آمرزش قبل از ذکر بهشت در کلام خداى تعالى هر جا که با هم آمدهاند مکرر آمده. و همین هم با عقل موافق است، براى اینکه به دست آمدن استعداد براى درک هر نعمتى، با زوال موانع تامین مىشود، یعنى اول باید موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آید.
- " هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ ..."
- مراد از" آیات" در اینجا علایم و حجتهایى است که بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت و الوهیت دلالت مىکند، به دلیل تفریعى که- به زودى مىآید- بر آن مىنماید و مىفرماید:" فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ- حال که چنین است پس خدا را در حالى بخوانید که دین را خالص براى او بدانید". و کلمه" آیات" چون مطلق است، هم شامل آیات تکوینى و دیدنى عالم مىشود، که هر انسان صحیح الادراکى آن را مىبیند و هم شامل آیات و معجزاتى که به دست انبیا جارى مىشود و هم براهینى که انبیا از طریق وحى اقامه مىکردند.و این جمله مشتمل است بر یک برهان، به این بیان که اگر در واقع معبودى بوده باشد که پرستش او بر انسان واجب باشد و نیز در پرستش او کمال و سعادت آدمى تامین شود، تمامیت و کمال تدبیر او اقتضا مىکند که انسانها را به سوى خود هدایت کند و آن معبودى که آیات هستى بر ربوبیت و الوهیت او دلالت مىکند و انبیاء و رسولان هم با دعوت خود و معجزاتشان آن آیات را تایید مىکنند،" خداى" سبحان است و اما آلهه مشرکین که مشرکین آنها را به جاى خدا مىپرستند و مىخوانند، هیچ آیات و دلیلى از ناحیه آنها نیست که بر الوهیت آنها دلالت کند. پس همان" خداى" سبحان معبودى است یگانه و بى شریک- و امیر المؤمنین (ع) هم در این کلام خود که فرموده:" لو کان لربک شریک لأتتک رسله- اگر پروردگار تو شریکى مىداشت، رسولان آن شریک هم به سویت مىآمدند"، به این برهان اشاره فرموده.
- جمله" وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً" هم، حجتى دیگر بر یگانگى خداى تعالى است، و این حجت از جهت رزق اقامه شده، مىفرماید: رزق دادن به بندگان یکى از شؤون ربوبیت و الوهیت است و چون همه مىدانند که رزق از ناحیه خداست، نه از ناحیه شرکاى ایشان، پس تنها او رب و اله است.
- " فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ"
- گویا فرموده: وقتى آیات بر وحدانیت خداى تعالى دلالت کرد و معلوم شد که تنها رازق او است، ناگزیر بر همه مردم- البته غیر آن کفارى که آیات را تکذیب کرده، و مجادله نمودند- لازم است که او را بخوانند، در حالى که دین را خالص براى او بدانند و اما کفارى که از دین توحید بدشان مىآید، آنها مورد گفتار نیستند، چون امیدى به آنها نیست و هیچ آیت و حجتى مفید به حالشان واقع نگشته و قانعشان نمىکند. پس شما خدا را با اخلاص بپرستید، و کفار را به حال خودشان واگذارید، چون از این دین کراهت دارند
- " رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ..."
- در این آیه شریفه سه صفت از صفات خداى تعالى را به عنوان سه خبر براى یک مبتدا ذکر فرموده، و آن مبتدا ضمیر در جمله" هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ" مىباشد، و سیاق این آیه و آیه بعدش براى انذار است.
- ولى آنچه با دقت از آیه شریفه استفاده مىشود این است که: این آیه و آیه بعدش ملک خدا بر خلقش را توصیف مىکند به این بیان که خداى تعالى داراى عرشى است که زمام تمامى امور مخلوقات در آنجا جمع مىشود و اوامر راجعه به خلق از آنجا نازل مىشود، البته آن مقام هم، بر حسب مراتبى که در خلق خدا هست، داراى مراتبى و درجاتى است متعالى، و شاید آن مراتب عبارت باشد از آسمانها که در کلام مجیدش به عنوان مسکن ملائکه معرفى شده که امر خدا از عرش به سوى ایشان نازل مىشود و همین آسمانهایند که بین مردم و عرش خدا حائل شدهاند.
- o آن گاه مىفرماید: روزى- که همان روز تلاقى و دیدار باشد- فرا خواهد رسید که در آن روز دیگر حجابى بین خدا و مردم نمىماند، روزى است که از جلو چشم و بصیرت مردم کشف غطا مىشود و پردهها کنار زده مىشود و در همان روز است که به دست خدا آسمانها در هم پیچیده مىگردد و عرش خدا براى مردم هویدا مىشود، آن روز براى همه روشن مىشود که تنها حاکم بر هر چیز او بوده و ملکى جز ملک او نیست، در چنین روزى او در بین مردم حکم مىکند. پس مراد از" درجات" بنا بر این بیان، درجاتى است که از آنجا به سوى عرش خدا بالا مىروند و آن وقت جمله" رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ" کنایه استعارى است از بلندى عرش ملک خدا، از افق خلق و غایب بودن آن از خلق قبل از قیامت، آنهم غایب بودن به درجاتى بس رفیع و مسافتى بس دور.
- " لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ"-
- منظور از" یوم التلاق" روز قیامت است. و بدین جهت آن را به این نام نامیده که در آن روز خلایق یکدیگر را ملاقات مىکنند، و یا خالق و مخلوق بهم بر مىخورند، و یا اهل آسمان و زمین با هم تلاقى مىکنند، و یا ظالم و مظلوم به یکدیگر مىرسند، و یا در آن روز هر کسى به عمل خود مىرسد- البته براى هر یک از این وجوه قائلى هست-.
- o و ممکن است قول دوم را یعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى که مکرر در قرآن آمده تایید کرد و آن مضمون عبارت از همین است که روز قیامت مردم پروردگار خود را مىبینند. و معناى" لقاء" این است که: در آن روز تمامى سببهایى که در دنیا مردم را به خود مشغول مىکرد از کار مىافتند و در آن روز این حقیقت فاش و روشن مىشود که تنها حق مبین خداست، و در آن روز حقیقت هر کسى نیز براى خدا بروز مىکند" یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ ... این آیه شریفه کلمه" یوم التلاق" را تفسیر مىکند، مىفرماید: یوم التلاق روزى است که باطن مردم ظاهر مىشود. و معناى" بروز مردم براى خدا" این نیست که خدا در دنیا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مىشود، بلکه معنایش این است که: مردمى که در دنیا به خاطر اشتغال به سببهاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند که ملک خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاکم بر آنان خداست، و یگانه در ربوبیت و الوهیت است، روز قیامت به خاطر از کار افتادن آن سببهاى موهوم این معانى برایشان بروز مىکند.
- پس جمله" یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ" اشاره است به از بین رفتن هر سببى که در دنیا حاجب و مانع از درک حقایق بود. و جمله" لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ" تفسیر همان بروز براى خداست و معناى آن را توضیح مىدهد، و مىفهماند که دلها و اعمالشان همه زیر نظر خدا بوده، ظاهر و باطنشان براى خدا ظاهر بوده و آنچه به یاد دارند و آنچه فراموش کردهاند، همه براى خدا مکشوف و هویداست.
- " لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ"-
- این جمله سؤال و جوابى است از ناحیه خداى سبحان که با این سؤال و جواب حقیقت روز قیامت را بیان مىکند که روز ظهور ملک و سلطنت خدا بر خلق است، ملک و سلطنت على الاطلاق.
- و اگر در این جمله خدا را به صفت" واحد قهار" توصیف کرد، براى این است که انحصار ملک در خدا را تعلیل کند که چرا گفتیم ملک تنها و تنها براى خداست مىفرماید:بدین جهت که ملک خدا به سبب سلب استقلال از هر چیز قاهر و مسلط بر آن چیز است، و چون خدا واحد است، پس ملک هم تنها براى اوست.
- و در نهج البلاغه مىفرماید: خداى سبحان بعد از فناى دنیا مانند روز ازل تنها مىماند، دیگر هیچ چیز با او نخواهد بود، همانطور که قبل از آغاز خلقت تنها بود، بعد از فناى آن نیز تنها مىشود، در حالى که دیگر نه وقتى مىماند و نه زمانى و نه حینى و نه مکانى. در آن هنگام است که اجلها و مدتها و سالها و ساعتها همه معدوم مىشوند، چیزى وجود ندارد به غیر از خداى واحد قهار که بازگشت همه امور به سوى اوست. بدون قدرت خود آنها خلقتشان آغاز گشت، و بدون امتناعشان از هستى نابود مىشوند و اگر قدرت بر امتناع از نیستى مىداشتند بقایشان دوام مىیافت «1».
- و در تفسیر قمى به سند خود از ثویر بن ابى فاخته از على بن الحسین (ع) روایت کرده که شخصى از آن جناب از فاصله بین دو نفخه پرسید که چقدر است؟ فرمود: هر قدر که خدا بخواهد. آن گاه امام (ع) کیفیت نفخ و مردن اهل زمین و آسمان را بیان کرده، تا آنجا که مىفرماید: پس خلق هم چنان در این حال مىمانند تا خدا بخواهد، آن گاه به آسمان امر مىکند تا مضطرب گردد و به کوهها دستور مىدهد تا به راه افتند، هم چنان که خودش فرموده:" یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً" یعنى کوهها پهناور شوند و زمین غیر این زمین شود، یعنى زمینى گردد که دیگر بر پشت آن گناهى نشود، زمین فاش گردد که دیگر نه کوهى بماند و نه گیاهى، عینا مانند آن روزى که زمین را براى اولین بار مىگسترد، و نیز عرش خدا هم مانند روز نخست بر آب قرار گیرد، به سبب عظمت و قدرت خدایى. آن گاه امام فرمود: در این هنگام است که جبار- جل جلاله- با صوتى بسیار بلند که از ناحیه او برمىخیزد، ندا مىکند، ندایى که همه اقطار آسمانها و زمین آن را مىشنوند:" لمن الملک الیوم- امروز ملک از آن کیست؟" و کسى جوابش نمىگوید. در این هنگام جبار- عز و جل" پاسخ خود را چنین مىگوید:" لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- ملک از آن خداى یکتاى قهار است" . دقت در روایات اخیر انسان را به این نکته راهنمایى مىکند که آنچه از خلق فانى مىشود، عبارت است از استقلال وجودشان و روابط و نسبتهایى که در بین آنها است، هم چنان که آیات قرآنى نیز این معنا را افاده مىکند.
- " یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ"
- مراد از" خائنة الاعین" تمامى گناهان نیست، بلکه تنها آن گناهانى منظور است که براى دیگران هویدا نباشد، و از آنان پوشیده باشد،
- o و جمله" وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ" به معناى وجوه کفر و نفاق و گناهان است که صاحبش آن را در نفس خود پنهان مىداشت
- " وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ ..."
- این جمله حجت دیگرى است بر یگانگى خداى تعالى در الوهیت و حاصل این حجت آن است که: یکى از لوازم ضرورى و بدیهى الوهیت این است که اله باید در بندگان خود و در بین آنان به حق داورى کند و خداى سبحان در قیامت در بین خلقش به حق داورى مىکند، اما خدایانى که شما مشرکین اتخاذ کردهاید، هیچ حکمى نمىکنند، نه به حق و نه به باطل، براى اینکه این آلهه خود مملوک خدایند، و هیچ چیز را مالک نیستند.
- " إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ"-
- o یعنى خدا داراى حقیقت علم به مسموعات و به مبصرات است و این علمش ذاتى اوست و غیر از او هیچ کس چنین نیست. و هر کس هر قدر از این علم را دارا باشد، خدا به او تملیک کرده و اجازهاش را به وى داده، نه اینکه خودش ذاتا چنین باشد.