فاطمه سبکتکین
السلام علیک یا روح و ریحان
قدمهایت را شمرده برمیداری... هنوز انگار باور نداری که قدم به این سرزمین نهاده ای.. چشمت که به گنبد طلا می افتد، قلبت از جا کنده می شود، با خود می گویی من کجا و اینجا کجا...
وارد صحن که می شوی بوی خوش عطر هلو به استقبالت می آید... درحالی که زیر لب الحمدلله میگویی جلوتر می روی. به ایوان طلا که می رسی، گویی آرزوها و شنیده هایت با واقعیت تلاقی کرده اند... زیر لب زمزمه میکنی ایوان طلا عجب صفایی دارد...
دلهره ای شیرین سراسر وجودت را فراگرفته... از روی ادب سر به زیر می افکنی و دست بر سینه نهاده به مولایت سلام میدهی... زیر چشمی که نگاه میکنی مولا را میبینی که با لبخندی بر لب از زایرانش استقبال میکند... اینجاست که سر بر می اوری، چشم در چشم مولایت میدوزی و با او از همه ناگفته هایت سخن میگویی و او چون پدری که ابهت و رافت را یکجا دارد، صبورانه همه درددلهایت را می شنود.....
پرندگانی را می بینی که در حریم امن حرم بی اضطراب قدم برمی دارند.. چند جوان در گوشه ای از صحن درحال مطالعه اند، چقدر به حالشان غبطه می خوری... گویی از در و دیوار حرم رزق علم می بارد... خدا کند که زیر این باران خیس شوی... تطهیر شوی...
...و تو می فهمی که بهشت همینجاست... مجاورت و هم صحبتی با روح و ریحان همان بهشت موعود است... السلام علیک یا روح و ریحان....