میدان عمل
همین حالا عمل می کنم به هر آنچه می دانم. برای همین بیاختیار میگردم تا بدانم چه کسی دوست دارد بشنود تا برایش بگویم داستان عطش بیپایانی را که قلبها را به وجد میآورد و در درون هر منتظری غوغا به پا میکند.
کربلا، حکایت عطش بی پایان دلهاست. و من که شفا را یافته ام، باز می گویم این حدیث را با دردمندانِ تشنگیکشیده.
حالا من می خواهم عمل کنم. بگردم و بگویم. نشانِ طبیب باشم، که میچرخد تا بیابد آنانی که ندیدند یا نچشیدند طعم حضور در محضر امام را.
میخواهم فقط به اندازه نََمی از این اقیانوس بیکران را به تشنگان بچشانم. آن که به دریا رسیده و از آن به قدر مشتی چشیده، جز آن که از دریا بگوید، دیگر چه می تواند کرد؟
تا همه تشنگان و دردمندان، دردشان را ببرند پیش طبیب. بروند زیارت. ببرند قلب و دل و مال و زن و فرزند و هر چه را دارند نزد امام. نزد طبیب دوار.
که هر قلب منتظری از تپش میایستد؛ اگر بگویند نصیبی از کرب و بلا نخواهد یافت...
اللهم ارزقنا شفاعت الحسین...
التماس دعا