ان الله عزیز ذوانتقام...
يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ
انتقام" به معناى عقوبت است، لیکن نه هر عقوبت بلکه عقوبت مخصوصى. و آن این است که دشمن را به همان مقدار که تو را آزار رسانده و یا بیش از آن آزار برسانى، که شرع اسلام بیش از آن را ممنوع نموده و فرموده:" فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ" «1». مساله انتقام یک اصل حیاتى است که همواره در میان انسانها معمول بوده، و حتى از پارهاى حیوانات نیز حرکاتى دیده شده که بى شباهت به انتقام نیست. و به هر حال غرضى که آدمى را وادار به انتقام مىکند همیشه یک چیز نیست، بلکه در انتقامهاى فردى غالبا رضایت خاطر و دق دل گرفتن است. وقتى کسى چیزى را از انسان سلب مىکند و یا شرى به او مىرساند در دل، آزارى احساس مىکند که جز با تلافى خاموش نمىشود. پس در انتقامهاى فردى انگیزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل. چون بسیارى از انتقامهاى فردى هست که عقل آن را تجویز مىکند و بسیارى هست که آن را تجویز نمىکند. بخلاف انتقام اجتماعى که همان قصاص و انواع مؤاخذهها است. چون تا آنجایى که ما از سنن اجتماعى و قوانین موجود در میان اجتماعات بشرى- چه اجتماعات پیشرفته و چه عقب افتاده- بدست آوردهایم، غالبا انگیزه انتقام، غایت فکرى و عقلایى است، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگیرى از هرج و مرج است، چون اگر اصل انتقام یک اصل قانونى و مشروع نبود و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمىآوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنایتش مؤاخذه نمىکردند، امنیت عمومى در خطر مىافتاد و آرامش و سلامتى از میان اجتماع رخت بر مىبست. بنا بر این مىتوان این قسم انتقام را یک حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اینکه در پارهاى از موارد این قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضییع نموده و به طرف ظلمى کرده که مؤاخذه قانونى هم دارد، که چه بسا در بسیارى از این موارد حق اجتماع را استیفاء مىکنند، و لو اینکه حق فرد به دست صاحبش پایمال شود، یعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر کند و ظالم را عفو نماید. آرى، در این گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمىکند. پس از آنچه گذشت، این معنا روشن گردید که یک قسم انتقام آن انتقامى است که بر اساس احساس درونى صورت مىگیرد، و آن انتقام فردى است که غرض از آن تنها رضایت خاطر است. و قسم دیگر انتقام، انتقامى است که بر اساس عقل انجام مىپذیرد، و آن انتقام اجتماعى است که غرض از آن، حفظ نظام و احقاق حق مجتمع است. و اگر خواستى این طور تعبیر کن که: یک قسم انتقام، حق فرد فرد اجتماع است، و قسم دیگر حق قانون و سنت است، زیرا قانون که مسئول تعدیل زندگى مردم است خود مانند یک فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى و استقامتش اقتضاء مىکند که مجرم متخلف را کیفر کند، و همانطور که او سلامتى و آرامش و استقامت قانون را سلب نموده، به همان مقدار قانون نیز تلافى نموده، از او سلب آسایش مىکند.
حال که این معنا روشن شد به آسانى مىتوان فهمید که هر جا در قرآن کریم و سنت، انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن، انتقامى است که حقى از حقوق دین الهى و شریعت آسمانى (ضایع شده) باشد و به عبارت دیگر: انتقامهایى به خدا نسبت داده شده که حقى از حقوق مجتمع اسلامى (ضایع شده) باشد، هر چند که در پارهاى موارد حق فرد را هم تامین مىکند، مانند مواردى که شریعت و قانون دین، داد مظلوم را از ظالم مىستاند که در این موارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع. پس کاملا روشن گردید که در این گونه موارد نباید توهم کرد که مقصود خدا از انتقام، رضایت خاطر است، چون ساحت او مقدس و مقامش عزیزتر از این است که از ناحیه جرم مجرمین و معصیت گنهکاران متضرر شود و از اطاعت مطیعین منتفع گردد. پس با توضیح فوق، سقوط و ابطال این اشکال ظاهر مىشود که:" انتقام همواره به منظور رضایت خاطر و دق دل گرفتن است"؟ چون وقتى مىدانیم که خداوند از هیچ عملى از اعمال خوب و بد بندگانش منتفع و متضرر نمىشود، دیگر نمىتوانیم نسبت انتقام به او بدهیم، هم چنان که نمىتوانیم عذاب خالد و ابدى را با حفظ اعتقاد به غیر متناهى بودن رحمتش توجیه کنیم. و چطور توجیه کنیم با اینکه انسانهاى رحمدل را مىبینیم که به مجرم خود که از روى نادانى او را مخالفت نموده است، رحم نموده، از عذابش صرفنظر مىکنند، با اینکه رحمت انسانهاى رحمدل متناهى است و این خود خداى تعالى است که در مقام توصیف انسان که یکى از مخلوقات اوست و به وضع او کمال آگاهى را دارد مىفرماید:" إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا" «1». و وجه سقوطش این است که این اشکال در حقیقت خلط میان انتقام فردى و اجتماعى است، و انتقامى که براى خدا اثبات مىکنیم انتقام اجتماعى است، نه فردى، تا مستلزم تشفى قلب باشد، هم چنان که اشکالش در باره رحمت خدا خلط میان رحمت قلبى و نفسانى است، با رحمت عقلى که عبارتست از تتمیم ناقص و تکمیل کمبود افرادى که استعداد آن را دارند. و لذا مىبینیم عذاب خلق، همواره در باره جرمهایى است که استعداد رحمت و امکان افاضه را از بین مىبرد، هم چنان که فرموده است:" بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ"». در این جا نکتهاى است که تذکرش لازم است، و آن اینست: معنایى که ما براى انتقام منسوب به خداى تعالى کردیم معنایى است که بر مسلک مجازات و ثواب و عقاب تمام مىشود و اما اگر زندگى آخرت را نتیجه اعمال دنیا بدانیم، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت کننده از ملکات زشتى است که در دنیا در اثر تکرار گناهان در آدمى پدید آمده است. سادهتر اینکه عقاب و همچنین ثوابهاى آخرت بنا بر نظریه دوم عبارت مىشود از همان ملکات فاضله و یا ملکات زشتى که در اثر تکرار نیکىها و بدىها در نفس آدمى صورت مىبندد. همین صورتها در آخرت شکل عذاب و ثواب به خود مىگیرد، (و همین معنا عبارت مىشود از انتقام الهى) و ما در جلد اول این کتاب در ذیل آیه" إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا ما ..."
۹۳/۰۵/۱۲
بچه ها میخواستم برای اطلاع بگم که هر دو متن برگرفته از المیزان است و نکات جالب سوره را من فقط جمع آوری کردم